خلاصه
اندکی پس از ورود به دبیرستان، هیناتا آبه با یک کامیون برخورد می کند، اما تنها با خراش های جزئی زنده می ماند. این باعث می شود او در مدرسه لقب "دختر معجزه" را به دست آورد. هیناتا شبی که بیمارستان را ترک می کند، رویای وحشتناکی می بیند. او از خواب بیدار می شود و می بیند که اتاقش پر از شعله و دود است. هنگامی که او برای کمک گریه می کند، مریم باکره در برابر او ظاهر می شود! مری به هیناتا توضیح می دهد که واقعاً چه اتفاقی برای او افتاده است: هیناتا در واقع 3 هفته پیش در تصادف فوت کرد! یک سری اشتباهات روح او را از رفتن به بهشت باز داشت. مری به هیناتا می گوید که او مرده است و نمی توان آن را تغییر داد. اما هیناتا برای بازگشت زندگی اش دعا می کند. مری قبول می کند که به یک شرط به او فرصت بدهد: هیناتا باید 12 گوسفند گمشده را ظرف 100 روز نجات دهد. او با پوشیدن آویزی که مری به او داده بود ماموریت خود را برای به دست آوردن دوباره زندگی خود آغاز می کند. یک داستان عاشقانه فانتزی معجزه آسا آغاز می شود.