خلاصه
شینونوم می به یاد می آورد که زمانی که یک دختر جوان بود توسط یک ساقی نجات پیدا کرد. اما آیا واقعا این اتفاق افتاد؟ وقتی پدر و مادر می در تصادف رانندگی می میرند، این ساقی، ریهیتو، دوباره ظاهر می شود و می خواهد او را نزد پدربزرگش ببرد. پدربزرگ می بسیار ثروتمند است و می معلوم می شود که وارث ثروت اوست و مجبور می شود به آکادمی سنت لوسیا منتقل شود تا بتواند یک خانم مناسب شود. وقتی دوست دوران کودکی می، کنتو این موضوع را می شنود، تصمیم می گیرد در یک مدرسه پیشخدمت ثبت نام کند تا بتواند نزدیک او بماند. می چان عاشق ریهیتو، ساقی اش می شود. آیا ریهیتو پشتش را دوست دارد؟ در این بین کنتو که عاشق میچان است نیز قصد ندارد عقب بنشیند و کاری انجام ندهد.