در دنیایی که شمشیرها و جادوها بر آن تسلط دارند، کلئو زندگی تنهایی خود را می گذراند، جایی که او معتقد است نقاشی تنها هدف او از زندگی است. از آنجایی که کلئو در یک خانواده اصیل به دنیا آمد، باید با شرکت در یک مسیر خاص خود را لایق جانشینی خانواده ثابت کند. کلئو با ورود به جنگل ممنوعه با جانوری روبرو می شود که نیمی انسان و نیمی گیاه است. پس از اینکه به راحتی توسط هیولایی که شبیه یک دختر انسان است اسیر می شود، کلیو با جلب علاقه جانور و زنده نگه داشتن کلیو تصمیم به فرار می گیرد. خارج از انتظارات او، زمانی که آنها با یکدیگر زندگی می کردند به او احساس آرامش باورنکردنی می داد. با این حال زندگی روزمره آرام آنها زیاد طول نکشید... داستان عشقی انسان و هیولا. یک داستان فانتزی دلچسب.