خلاصه
ریکو (که نام اصلی او آیاکو است) قبلاً در دبیرستان بود که یک برادر کوچکتر جدید به دست آورد. میگوئل پسر 9 ساله پرویی است که پدرش در میان آشفتگی قبل از اینکه به خانه نزد خانواده دوست داشتنی خود در ژاپن برود، نجات یافت. میگل زبان ژاپنی را به خوبی درک می کرد، اما به نظر نمی رسید در ابتدا بدنش را گرم کند. او بیش از حد مودب بود و به سختی لبخند می زد. اما ریکو مصمم بود مطمئن شود که او اکنون بخشی از خانواده اوست و او را به دنیای بیرون و بازی بسکتبال معرفی می کند... اکنون میگل در دبیرستان است و تازه وارد مدرسه بین المللی شده است. و او ثابت کرده است که می تواند در خیلی چیزها خوب باشد: در تحصیلات، در ورزش... اما با وجود اینکه به نظر می رسد در بسکتبال واقعاً خوب است (اولین نگاه زنده خود را به دانش آموزان نشان می دهد) و اگرچه واقعاً به نظر می رسد. مثل آن، به نظر می رسد که او تمایلی ندارد ... او از چه چیزی می ترسد؟ او چه چیزی را دور می کند؟