خلاصه
"تو تنها کسی بودی که من نمی خواستم از این آرزو باخبر شوم..." 10 سال از زمانی که تاکوما با دوست خوبش یوکی که برای تبدیل شدن به یک ویولن سل عازم ایتالیا شد، قطع ارتباط می گذرد. تاکوما که اکنون به عنوان یک کمک خانگی کار می کند، شوکه شده است که می بیند بیمار بعدی او کسی نیست جز خود یوکی. یوکی که اکنون پس از تصادفی که منجر به مجروح شدن وی شد و چشمانش تا زمان عمل جراحی در پشت بانداژ محبوس شد، نیمه نابینا شده است. با توجه به احساسات متفاوت در مورد اتحاد مجدد آنها، تاکوما هویت خود را مخفی نگه می دارد و به یوکی آسیب دیده مراجعه می کند. اما او چه واکنشی نشان خواهد داد وقتی بفهمد که دوستش در کودکی عاشق کسی بوده است ... و هنوز هم برای آن شخص مشعل نگه داشته است؟ ویولن سل که احساسات خود را در ته قلب خود پنهان کرده است و دوست دوران کودکی خود ... موسیقی عشق ناشیانه و در عین حال خالص آنها شروع به پخش می کند ...