دونالد از زمانی که نوئل را برای اولین بار در خیابان دید، مجذوب او شد، زمانی که هر دو فقط پسر بودند. به عنوان یک بزرگسال، او اکنون مدیر نوئل است و احساسات نافرجامی از عشق به او دارد. در طی یک رویداد آشفته که در آن ویولن نوئل دزدیده می شود، دونالد به احساسات عشق خود نسبت به او اعتراف می کند. یک سوء تفاهم بین آنها رخ می دهد و دونالد، با تصور اینکه این احساس دو طرفه است، او را می بوسد تا توسط نوئل شوکه شده رانده شود. آیا احساسات دونالد نسبت به نوئل بی نتیجه خواهد ماند؟