ایچیجو کازویا فکر می کرد که او به قتل رسیده است، اما وقتی به خود آمد، به دوران دبیرستان خود بازگشته بود. او تمام زندگی خود را به عنوان یک پسر بازی گذراند و تا آن روز سرنوشتساز که کشته شد، با زنان بیشماری برخوردهای جنسی داشت. او متوجه میشود که قاتل او دوست دبیرستانی قدیمیاش تاناکا ماساکی است که به روابط کازویا حسادت میکرد و خشم او در نهایت منفجر شد. با گذشت 15 سال از گذشته اش، به نظر می رسد که به او فرصتی دوباره در زندگی داده شده و فرصتی برای انتخاب های متفاوت به او داده شده است. او تصمیم می گیرد که راه جلوگیری از مرگ نهایی اش این است که مطمئن شود ماساکی در رابطه با دختران موفق تر است و قبل از کازویا باکرگی خود را از دست می دهد. اما به نظر می رسد که سرنوشت کازویا را به سمت مسیر زندگی قبلی خود هدایت می کند و همچنان همان دخترانی را که با آنها برخوردهای جنسی داشته معرفی می کند.