"من از این نوع زن ها خوشم نمی آید. بلکه از او متنفرم. از او متنفرم." با شنیدن چنین اظهاراتی، دوست دوران کودکی محبوبش، ریس، اولین عشق سوریا در کوبیده شد. در حالی که گریه می کرد با تمام وجود مشت به شکم ریس کوبید و در همان لحظه با صدای بلند گفت: من هم از تو متنفرم! و فرار کرد چندین سال از خاطره تلخ می گذرد. او به عنوان یک موجود گرانبها، یک «کاربر روح» به بزرگسالی رسیده است. کسی که در مقابل سوریا ظاهر می شود و وظیفه مهمی از کشور به او سپرده شده است تا به عنوان اسکورت او خدمت کند و دارای نام مستعار "شوالیه شیطان" بی رحمانه بی رحم است، این ریس بود. اکنون که با هم سفر می کنیم، زخم های قدیمی سوریا دوباره ظاهر می شوند. اما به نظر می رسد که ریس نوعی راز دارد... تا زمانی که بتوان آن دو را جبران کرد. (منبع: