خلاصه
چندین نسل پیش، سونوگونگ، موجودی 300 ساله، تنها بازمانده حمله به روستایی بود که قول داده بود از آن محافظت کند. رهبر آن حمله فقط قدرت بزرگ سونوگونگ را برای خود می خواست، اما سونوگونگ در برابر کسی تعظیم نمی کرد. او سپس به مدت 1500 سال مهر و موم شد تا به او ثابت کند که دنیایی که انسان ها ایجاد می کنند ارزش محافظت از آن را ندارد. وقتی سونوگونگ از خواب بیدار شد... درباره جامعه ای که بشریت به وجود آورده چه فکری خواهد کرد؟ اگر او آن را دوست نداشته باشد چه؟