خلاصه
سالومه با مادرش زیاد رفت و آمد می کند. او یاد گرفته است که در هر مدرسه جدید خیلی به کسی نزدیک نشود یا اجازه دهد راز او را بفهمد: او یک جادوگر است! وقتی هیکاری آفتابی سعی می کند با او دوست شود، سالومه فکر می کند که او فقط از روی تعهد خوب است، بنابراین تصمیم می گیرد بفهمد که هیکاری واقعاً در مورد او چه فکری می کند...