خلاصه
هارونا آیزاوا پس از درگیر شدن پدر سیاستمدارش در یک رسوایی فساد مجبور به انتقال به آکادمی مشهور K می شود. او فکر میکرد که با دوستان قبلیاش پیوندهای محکمی دارد، اما پس از انتشار تیتر خبر، همه به راحتی با او قطع رابطه کردند. در نتیجه، هارونا نسبت به دبیرستان جدید و همکلاسی های آینده خود دیدگاهی بدبینانه دارد. او معتقد است که زندگی مدرسه مانند بودن در یک کوه میمون است، جایی که میمون ها در یک باند دائماً با هم می جنگند و دوباره دور هم جمع می شوند و سلسله مراتبی برقرار می شود. به این ترتیب، او هیچ انتظاری برای تطبیق با سلسله مراتب از قبل موجود در این مدرسه ندارد. ماسارو "ماچارو" یاماشیتا یکی از همکلاسی های جدید هارونا است و حتی ظاهر او شبیه یک بچه میمون است. او در تعاملاتش با هارونا بسیار صادق است و علیرغم خودش، او شروع به باز کردن در برابر او می کند. یک روز او این اشتباه را مرتکب می شود که کلاس آنها را در حضور او با دسته ای از میمون های وحشی مقایسه می کند و او از او درباره ایستادن او در آن موقعیت سؤال می کند. آیا او از بالا نگاه می کند؟ یا او در بیرون به عنوان یک ناظر است؟ گذراندن وقت با ماچارو، هارونا را مجبور میکند تا با آسیبپذیریهایش مقابله کند و به این فکر کند که چرا او حاضر است فقط به خاطر او مراقب او باشد - آیا این میتواند عشق باشد؟ آیا او از بالا نگاه می کند؟ یا او در بیرون به عنوان یک ناظر است؟ گذراندن وقت با ماچارو، هارونا را مجبور میکند تا با آسیبپذیریهایش مقابله کند و به این فکر کند که چرا او حاضر است فقط به خاطر او مراقب او باشد - آیا این میتواند عشق باشد؟ آیا او از بالا نگاه می کند؟ یا او در بیرون به عنوان یک ناظر است؟ گذراندن وقت با ماچارو، هارونا را مجبور میکند تا با آسیبپذیریهایش مقابله کند و به این فکر کند که چرا او حاضر است فقط به خاطر او مراقب او باشد - آیا این میتواند عشق باشد؟