خلاصه
واتامی مگورو از مادرش خواهش کرد که به او اجازه دهد خودش از خانه خارج شود تا مستقل بودن را تجربه کند. او در نهایت موافقت می کند که به مگورو اجازه دهد یک اتاق برای تابستان اجاره کند. اما مادر سادیستش دیوار بین او و همسایه اش را از شیشه می سازد، یعنی هیچ حریمی بین دو اتاق وجود ندارد. اگر زندگی آشکار با یک غریبه به اندازه کافی دیوانه نبود، همسایه او یک دختر ناز هم سن و سال او، کانا است. آنها بلافاصله روی پای اشتباهی پیاده می شوند و اصلاً این چیزی نیست که مگورو تصور می کرد که باشد.