خلاصه
چیزی که برای پسر مانده بود فقط دختر بود. و چیزی که دختر انتخاب کرد، فقط پسر بود. خواهر و برادرهای انسانی که در دهکده ای دور افتاده زندگی می کنند، خواهر و برادرهای الف که در اعماق جنگل زندگی می کنند. آرامش آنها که نباید با هم دوست می شدند، باید برای همیشه ادامه می یافت. با این حال، هنگامی که الف ها به طور ناگهانی تهاجم به دنیای انسان ها را آغاز کردند، احساسات آن چهار پاره شد و آنها مسیرهای مختلفی را در پیش گرفتند. سرانجام، پسر انسان ایمینا و دختر جن الیس در میدان جنگ ایستادند. شمشیری که در دست دارد زرشکی است. همان رنگی که روی آن جاری شده بود و از آن به بعد روی آن جاری خواهد شد... فانتزی تیره تند و خونی از اینجا شروع می شود!