از زمانی که مادرش درگذشت، دانشآموز سال اول ستسونا کای قسم خورد که به خاطر او قویتر شود. با وجود تمرینات خستگی ناپذیر روزانه در باشگاه کندو مدرسه ابتدایی خود، او هنوز نمی تواند رقیب و دوست خود میرای کانام را شکست دهد. با این حال، در پیاده روی روزمره آنها از تمرین به خانه، یک مه سیاه شوم بر فراز توکیو ظاهر می شود که آسمان را مسدود می کند و دمای پایین را پایین می آورد و شهر را با برف کریستالی در میانه تابستان می پوشاند. همانطور که ستسونا به آپارتمان تاریک خود باز می گردد، کودکی از میان دیوارها پرواز می کند و قبل از اینکه آخرین نفس خود را در آغوش بکشد، جعبه ای پیچیده را به او می دهد. یک دیو که به سختی جان خود را می گیرد، قبل از اینکه ستسونا بتواند آنچه را که به تازگی رخ داده است پردازش کند، ظاهر می شود. در آستانه مرگ، اعتقاد ستسونا به زندگی کردن، قدرتی را از اعماق درونش بیدار میکند و به او اجازه میدهد تا دیو خودش را احضار کند. شیطان سربروس به نام کول به ستسونا توضیح می دهد که او یکی از هشت کودک شیطان است که با جهنم جنگیدند و اکنون باید برای نجات جهان از نابودی بجنگند. اگرچه او به شدت با پذیرش چنین مسئولیت مهمی مخالف است، اما عزم ستسونا برای پیشی گرفتن از میرای او را به سمت گرفتن این موقعیت سوق می دهد. ستسونا در کنار Mirai - که از قضا یکی از فرزندان شیطان است - به دنیای شیاطین شیرجه میزند تا شش نفر دیگر را پیدا کند تا ماموریت خود را انجام دهند. ستسونا در کنار Mirai - که از قضا یکی از فرزندان شیطان است - به دنیای شیاطین شیرجه میزند تا شش نفر دیگر را پیدا کند تا ماموریت خود را انجام دهند. ستسونا در کنار Mirai - که از قضا یکی از فرزندان شیطان است - وارد دنیای شیطان می شود تا شش نفر دیگر را پیدا کند تا ماموریت خود را انجام دهند.