مدرسه جادو خیلی سخت تره وقتی سعی میکنی نمردی! زندگی برای اوریانا عالی به نظر می رسید، پس از آن که او در زمستان سال پنجم خود در آکادمی با وینسنت آشنا شد. او نمی دانست، معشوقش به زودی در شرایط مشکوکی خواهد مرد. قبل از اینکه بتواند چیزی را پردازش کند، از خواب بیدار می شود و خودش را در بدن هفت ساله اش می بیند و نمی داند چگونه مرده است. هنگامی که او سرانجام به آکادمی سحر و جادو به امید پیوستن دوباره به دوست پسرش باز می گردد، متوجه می شود که وینسنت هیچ خاطره ای از او ندارد! حالا او به میدان اول برگشته است. آیا اوریانا میتواند این شانس دوم زندگی را طی کند و مسیر سرنوشت وینسنت را تغییر دهد؟ وادار کردن او به ورزش کردن واقعاً یک موضوع مرگ و زندگی است!