خلاصه
لوکی، خدای شیطنت نورس، به خاطر چیزی که ظاهراً یک شوخی بد بود، به دنیای بشر تبعید شده است. همراه با تبعید، مجبور می شود به شکل یک کودک درآید. به او گفته شده تنها راهی که می تواند به دنیای خدایان بازگردد این است که بتواند هاله های شیطانی را که قلب انسان ها را تسخیر می کند جمع آوری کند، برای انجام این کار او یک آژانس کارآگاهی را اداره می کند. با این حال، در مقطعی دیگر خدایان نورس به دلایل نامشخص به قصد ترور او ظاهر می شوند.