خلاصه
چوکو همیشه از پدرش میخواست که به جای غرق شدن در کتابهای محبوبش، کمی محبت به او نشان دهد. اما آرزوی او حتی پس از مرگ پدرش محقق نشد. یا انجام داد؟ او ناگهان یادداشتی از یک مغازه دریافت می کند که می گوید لباسی که پدرش برای او سفارش داده بود، تمام شده است. چه پارچه ای؟ پدرش به او اهمیت نمی داد، درست است؟ و آیا واقعاً مغازه فقط یک مغازه معمولی است؟ (از Aerandria)