خلاصه
توکیو آخرین جایی است که هر کسی دوست دارد در آن باشد زیرا شهر توسط زلزله های مداوم و آب و هوای غیرعادی شدید می لرزد، اما آیکو همچنان می خواهد آنجا باشد. او به دلیل ستایش شیون شینونوم، مانگاکا که کارش آنقدر او را تحت تأثیر قرار داد به توکیو نقل مکان کرد که مانند یک خدا به آنها احترام می گذارد. چیزی که او نمی داند این است که مائو، همسایه همسایه تنها و غمگین او، در واقع خود شینونوم سنسی است. رابطه پیچیده آنها عمیق تر می شود زیرا مائو سعی می کند هویت خود را مخفی نگه دارد در حالی که با پایه ای که آیکو ندانسته او را گذاشته است مبارزه می کند. [نوشته شده توسط دنجی]