خلاصه
آنا کوشیرو از دوران کودکی با دو پسر خوش تیپ به نام های سو و هیناتا دوست بوده است. او عاشق Enamoto، دانشآموز سال اول دبیرستان است، اما برای یافتن دوست پسر مشکل دارد زیرا همه همیشه در مورد رابطه بین آنا، سو و هیناتا تعجب میکنند. یک روز او به خانه سو می رود و متوجه می شود که سو یک دوست دختر دارد. او حسود نیست، اما احساس می کند او را از دست داده است. از طرفی دوست دختر سو از اینکه چطور آنا اینقدر آزادانه وارد اتاق سو می شود ناراحت است و از سو می خواهد که دیگر آنا را به اتاقش راه ندهد. با این حال، سو مخالف است و به رابطه آنها پایان می دهد. آنا تصمیم می گیرد بر مشکلات غلبه کند و به علاقه خود اعتراف می کند. اناموتو می پذیرد، اما با فهمیدن اینکه آنا دوست پسر دارد، سو ناراحت می شود. در اولین قرار آنها، آنا خود را در اتاقش با Enamoto می بیند. او در مورد اتفاقی که در گذشته رخ داده است به او می گوید: او زمانی یک سنجاب به نام کوکو داشت و وقتی مرد، سو و هیناتا یک سنجاب دیگر برای او آوردند و به او گفتند که کوکو است. مادرش به او گفته بود که برای کوکو ارزش قائل شود، زیرا آن دو از پول خود برای خرید یک سنجاب دیگر به آنا استفاده کرده بودند. سپس Enamoto با پرسیدن اینکه کدام یک از آنها را دوست دارد، آنا را شوکه می کند. بعد از اینکه او پاسخ می دهد که کسی که دوست دارد او است، اناموتو سعی می کند او را ببوسد اما آنا می ترسد. او می خواهد برای هیناتا و سو تماس بگیرد اما نمی تواند. هر دو ناگهان بعد از اینکه آنا اناموتو را لگد کرد ظاهر می شوند. البته بعد از اتفاقی که افتاد نمی تواند با او رابطه برقرار کند. اگرچه او نمی تواند چیزی را که Enamoto از ذهنش خواسته است خارج کند، آنا مطمئن است که او هرگز چیزی بیش از دوستی با هیناتا و سو نخواهد بود. اما وقتی سو به آنا اعتراف می کند و از او می خواهد که با او بیرون برود چه اتفاقی می افتد؟