خلاصه
تاکاشی در شب توسط رؤیاهای زنی که التماس میکند فرزندش را نبرند تسخیر میشود. او گاهی اوقات سایههای عجیب و غریبی را بیرون پنجرهاش میبیند، اما تمام تلاشش را میکند تا به سادگی آنها را نادیده بگیرد. با نزدیک شدن به تولد هفده سالگی او، سایه بیشتر و واضح تر می شود و دید واضح تر می شود. آرام آرام تاکاشی که زمانی مهربان و دلسوز بود، بی تفاوت می شود و در نهایت نسبت به اطرافیانش سرد و گزنده می شود. این تغییر ناگهانی نگرش چه ربطی به تولد هفده سالگی او دارد؟