خلاصه
داستان در آیندهای دور در دوردستهای کهکشان آغاز میشود. اتحاد کهکشانی بشر دائماً برای بقای خود با نژادی از موجودات عجیب به نام «هیدیازو» مبارزه کرده است. در طول یک نبرد شدید، ستوان جوان Redo و سلاح متحرک انسان نما او Chamber در تحریف زمان و مکان فرو میرود. ردو که از خواب زمستانی ناشی از مصنوعی خود بیدار می شود، متوجه می شود که به زمین رسیده است، سیاره ای در مرز گم شده. در این سیاره که به طور کامل توسط دریاها پر شده بود، مردم در ناوگان کشتی های غول پیکر زندگی می کنند و برای زنده ماندن، آثاری را از اعماق دریاها نجات می دهند. Redo با یکی از ناوگان به نام Gargantia وارد می شود. او بدون اطلاع از تاریخ یا فرهنگ سیاره، مجبور می شود در کنار امی، دختری 15 ساله که به عنوان یک پیام رسان در ناوگان گارگانتیا خدمت می کند، زندگی کند. برای ردو، که زندگیای را گذرانده است که در آن چیزی جز مبارزه نمیداند، این روزهای آرامش همچنان او را شگفتزده میکند.