مردن به دست رهبر مرد - این سرنوشت کارنلیا ایستر بود. او به عنوان دختر یک بارون بی پول، در کودکی با سزار، اولین شاهزاده، به عنوان بخشی از نقشه ملکه برای دادن کمترین قدرت سیاسی ممکن به او نامزد شد. کارنلیا نه تنها جاسوس او بود، بلکه یک زن حریص بود که هیچ ویژگی رستگاری نداشت. کاستیهای او در نهایت به مرگ او منجر شد - پایانی مناسب برای آنتاگونیست طرفدار. وقتی زنی در یک تصادف رانندگی می میرد، ساعاتی پس از عروسی او و سزار به عنوان کارنلیا تناسخ پیدا می کند. برای جلوگیری از کشته شدن، او قصد دارد با شوهرش دوست شود و سپس زمانی که زمان ملاقات او با شخصیت اصلی زن فرا می رسد، با آرامش از آنجا می رود. با این حال، سزار بدون اینکه او بداند، به کارنلیا وابسته شده است و ممکن است او را به این راحتی رها نکند.