خلاصه
شخصیت اصلی هیکارو نام دارد. او دلتنگ برادر مرده اش می شود و در حالی که روز اول دبیرستان را آغاز می کند، در ذهنش با او صحبت می کند. در اینجا او ماجراهای معمولی زیادی دارد. او به سرعت با دختری به نام ننه دوست می شود که اجازه نمی دهد هیچ چیز مانعش شود و هیکارو را هل می دهد تا دوست جدیدش، میچیا را ببوسد، که او را به یاد برادرش می اندازد. او به او اجازه می دهد که او را ببوسد، که این علامت خوبی نیست. به طور قابل پیش بینی معلوم می شود که او یک آدم تند و تیز است که شخصیتش هیچ شباهتی به شخصیت برادر هیکارو ندارد. همچنین ننه دزد مغازه است. وقتی هیکارو به طور قابل درک از این موضوع ناراحت می شود، ننه از دست او عصبانی می شود و به او می گوید که دوست دیگری پیدا کند.