جانداران احمق، انسان هایی که تاریکی را در دل خود دارند، نور چشمان خود را از دست دادند. در اعماق تاریکی، آنها مسیر را از دست می دهند. انسانها که در ناامیدی له شدهاند، یک روز با "هوتارو" که نور ضعیف و گرمی دارد ملاقات میکنند. هوتارو به انسان ها نور داد و در کنار آنها زندگی کرد. اما در این دنیای زشت و خون آلود، تعداد هوتاروها روز به روز شروع به کاهش کرد. با این حال، انسان ها نور را می خواستند و شروع به شکار هوتارو کردند. برای پول زندگی هوتارو را دور می انداختند. نمو، یک هوتارو که نور خود را از دست داده است، با یک نوزاد رها شده به نام هایبان قرارداد می بندد. هایبان به دنبال یافتن راهی برای بازگرداندن نور نمو است.