بایبالون، منطقه ای که بدترین منطقه در کشور به حساب می آید. جایی که آنهایی که خانه ای ندارند به آنجا می گریزند، مملو از جنایتکاران، بدعت گذاران، افراد بیمار و انسان های تهی دست. ریزه بایبالون جوان با در اختیار گرفتن خانواده به عنوان پروردگار بعدی، تمام تلاش خود را می کند تا در این مکان خداحافظی زنده بماند و نگران نباشد که آیا کاری که برای رسیدن به آن هدف انجام می دهد برخلاف دکترین اصلی کشور باشد. آیا او با عقل سلیم و جادوی بهبودی کمی می تواند به آرامش خود دست یابد؟ یا اینکه سوء تفاهم ها همچنان انباشته می شود و او را به عنوان یک یاغی معرفی می کنند؟