پنج سالی که از دبیرستان فارغ التحصیل شدم و در آن سالها توسط خواهر کوچکترم محبوس شدم، اما همه چیز با فرار من تمام شد و بر اثر برخورد کامیون جان باختم. بالاخره از دست خواهر شیطان وارم خلاص شدم! خب، این همان چیزی بود که من فکر می کردم، اما خواهرم همزمان با من در همان دنیا تناسخ پیدا کرد. این بار از چنگ خواهرم فرار می کنم و آزادانه در دنیای دیگری زندگی می کنم. با قوی ترین سلاح و کلاسی که از خدا گرفتم.