سنا شیرایی، یک نوجوان تعطیل شده، بدون فکر آرزو می کند که مدرسه اش منفجر شود یا دنیا ویران شود تا مجبور نباشد به بیرون از خانه بپردازد. در هجدهمین سالگرد تولدش، او تصمیم می گیرد که امنیت خانه اش را به هوس ترک کند، اما اندکی بعد در یک حادثه رانندگی جان خود را از دست می دهد. وقتی سنا در دنیایی فانتزی متولد میشود که در آن کاربران جادو نیمی از جمعیت را تشکیل میدهند، متوجه میشود که تواناییهای منحصربهفرد او «انفجار» و «نابود کردن» هستند. او با این باور که او برای دیگران خطرناک است، بیشتر دوران کودکی خود را در انزوا با مادرش در جنگل لودفالا سپری می کند. سنا حتی پس از مرگ مادرش در جنگل می ماند و به عنوان یک جادوگر در بین مردم شهر شناخته می شود. در روزی که او دوباره 18 ساله می شود، با یک غریبه خوش تیپ مواجه می شود که از بین می رود و تا زمانی که به هوش می آید نیاز به مراقبت دارد. مرد جوان، کیث، سنا را تشویق می کند تا از مرزهای فیزیکی و احساسی خود عبور کند و در نهایت به آنها پیشنهاد می کند که با هم سفر کنند. آیا سنا این بار مسئولیت آینده خود را برعهده خواهد گرفت، یا سرنوشت او این است که گذشته غمگین خود را دوباره زنده کند؟