مریروز هوبرت، دختر یک دوک، زمانی با ولیعهد پادشاهی نامزد کرده بود. با این حال، او عاشق یک خدمتکار حقیر به نام تیا شد، زنی که مریروز را برای جنایاتی که هرگز مرتکب نشده بود، قاب گرفت. مریروز که توسط مردم تحقیر می شود، به چوبه دار فرستاده می شود و در آنجا با پایانی نابهنگام روبرو می شود. پس از مرگ او، برادر کوچکترش سوگند انتقام می گیرد و برای انتقام از او سفری چند دهه ای را آغاز می کند. سالها بعد، دختر یک بارون روستایی به نام ماری ادیگما با خاطرات زندگی قبلی خود بیدار میشود. او خواهان زندگی آرام و دور از کسانی است که در گذشته به او آسیب رساندهاند، اما برخلاف میل او، زمانی که ماری برای کار به عنوان خدمتکار دعوت میشود، به زندگی کاخ بازگردانده میشود. این پیشنهاد او را با برادر سابقش که شهوت انتقام او را گمراه کرده است، پیوند می دهد. و شوالیه وفادار او که همچنان به سوگند وفاداری خود به مریروز پایبند است. اما طبق سرنوشت، او با پسر قاتلان خود ملاقات می کند - شاهزاده ای که بلافاصله ماری را دوست دارد.