خلاصه
از صفحه مانگای تصادفی شوجو امیلی: همه چیز از مدت ها قبل در گذشته آغاز می شود. در مکانی نزدیک یک دیوار باستانی. دیوار بیشتر شبیه صخره است، واقعاً. به هر حال دو بچه ناز با هم بزرگ شدند. سومیره دختری ملایم است و یاسوهیرا پسری سرسخت است، اما او عاشق سومیره است. وقتی یاسوهیرا به سومیره پیشنهاد ازدواج داد، بیشتر شبیه به تایید یک فرض دیرینه بود که آنها در نهایت ازدواج خواهند کرد. اما آنها خیلی خوشبخت زندگی کردند. ما یک شمشیر خون آلود را می بینیم، و کسی که گریه می کند... فلش فوروارد به دوران مدرن. این روزها در کنار دیوار باستانی مدرسه ای ساخته شده است. این یک دیوار/صخره بلند و با ابهت است که طبیعتاً دانشآموزان داستانهای ارواح درباره آن ساختهاند. برخی از دختران مصمم هستند که به سمت دیوار بروند، جایی که معتقدند می توانند ارواح واقعی را ببینند. یکی از همکلاسی هایش، سومیره، ناخواسته به سمت خود کشیده می شود. سومیره سعی می کند از رفتن خارج شود، اما دوستانش اصرار می کنند. وقتی به دیوار می رسند، سومیره باد غیرمعمولی را احساس می کند و سپس با منظره حیرت انگیزی روبرو می شود - پسری که گریه می کند. او همین جا ایستاده و اشک روی گونه هایش می ریزد. قبل از اینکه او بتواند چیزی بگوید، دوستانش با او تماس می گیرند. پسر با دیدن او مبهوت به نظر می رسد. سومیره متوجه می شود که او آشنا به نظر می رسد... آیا همکلاسی او کاتسوراگی کان است؟