خلاصه
روپیکا در سیارهای دور به نام راکارینا زندگی میکند و روی سرش رشدی شبیه یک تاج (به نام تیارای چشمک) دارد. پدربزرگش به او می گوید که سرنوشت او زمانی آغاز می شود که با مردی با تاج چشمک زن آشنا می شود. هر چند وقت یکبار در این سیاره، شهاب های زیادی سقوط می کنند و تعداد زیادی بیگانه جدید روی این سیاره فرود می آیند. روپیکا بیرون می رود تا این را ببیند و شاید «شاهزاده اش» (تاج چشمک زن) را پیدا کند و توسط پسری به نام آلفا اسیر شود، که سپس چیزی در مورد شخصی به نام رزئوس ذکر می کند. روپیکا می خواهد Rozeus را ببیند و سفینه فضایی Alphas را که در واقع یک لاک پشت بزرگ است ترک می کند. به نظر می رسد بیگانگان جدید چیزی در مورد تاج او می دانند و شروع به آزار و اذیت او می کنند، و اگرچه آلفا سعی می کند آنها را کنترل کند، او ناک اوت می شود. وضعیت روپیکا ناامید می شود اما ناگهان مردی با تاج چشمک زن ظاهر می شود.