خلاصه
جوزی پس از از دست دادن شوهرش در یک تصادف در روز بعد از عروسی، هنوز یک سال بعد احساس گناه دارد. زندگی او پر از کارهای خانه است و توسط پدر بدرفتارش دیکته می شود. سپس داکر، پسر عموی شوهر مرحومش، او را ملاقات می کند. او یک جنتلمن باصفا است و او را برای شروعی تازه در زندگی به ویلای خود در فرانسه دعوت می کند. قلبش تحت تأثیر چشمان مهربان و مهربان او قرار می گیرد. اما او می داند که نمی تواند به او دل ببندد. او به خودش می گوید که حق ندارد دوباره عاشق شود - شوهرش مرده است ... و این تقصیر اوست!