خلاصه
رنی فکر می کند که دارد دیوانه می شود. پس از سالها، او شروع به رویاپردازی در مورد "دنیای کو" کرده است، مکانی در زیر سایه کوه مرموز بابیرانما که در آن موجودات خارق العاده - نقیزاری، خدا، ری کوچک، تپه های کشنده- زندگی می کنند. ممکن است برادر مرده او که دچار بحران هویت می شود و همچنین بهترین دوستش که مدتی پیش خودکشی کرد و اکنون به دنبال او بازگشته است. همانطور که او در مورد حس زندگی فکر می کند، به نظر می رسد همه چیز در دنیای واقعی نیز مطابق با او پیش نمی رود و زمانی که ساکنان "دنیای کو" شروع به نشان دادن خود برای او می کنند و سعی می کنند او را متقاعد کنند که با آنها همراهی کند. دیگر نمی داند زندگی او رویا است یا کابوس. آیا آنها پاسخ رازی را که کوه بابیرانما پنهان می کند پیدا خواهند کرد؟ و مهمتر از آن، آیا همه آنها با زندگی خود فرار می کنند؟