یوتا پسر 12 ساله ای بود که یک سال پیش پدرش را در سانحه رانندگی از دست داده بود. در تعطیلات تابستانی از سدی متروک در اعماق کوه دیدن کرد که قبلاً با پدرش اوقات خوشی را سپری کرده بود.
ناگهان یک طوفان رعد و برق رخ داد و او روی زمین لیز خورد. او از هوش رفت و از خواب بیدار شد و دختری و روستایی ناآشنا را پیدا کرد. او 30 سال در زمان سفر کرد و به روستایی رسید که در کف سد غرق شد.
این خاطره گرانبهای یوتا از تعطیلات تابستانی "دیگر" است.