فردیا چیزی را بیشتر از پول درآوردن دوست ندارد. او که تمام زندگی خود را در یتیم خانه گذرانده است، به خوبی میداند که فقر چه احساسی دارد، اما به این معنا نیست که اگر این کار به معنای تماشای خمیر شیرینی است که میچرخد، بدش نمیآید. پرنسس Sirene که آنقدر بیمار است که حتی خروج از اتاقش سلامتی او را تهدید می کند. به دلیل شکنندگی Sirene، وظیفه تامین صلح سیاسی بر دوش فردیا می افتد - او باید با شاهزاده سوم ارلانت، کلوویس کولواچ ارلانت، "شاهزاده اژدهای سمی" بدنام ازدواج کند. شایعات از شر این مرد صحبت می کنند، در حالی که نام او در هرکسی که آن را می شنوند ترس ایجاد می کند. این تنها زمانی تقویت می شود که در اولین روز ورود کلوویس او را تهدید به کشتن کرده و سپس او را در اتاقش حبس می کند. با این حال، این فردیا را منصرف میکند، زیرا او لباس خدمتکار را بر تن میکند و فرار میکند، فقط به چیزی تکاندهنده برخورد میکند - کلوویس همان کسی نیست که ابتدا باور کرد. با این حال، مهم نیست که شایعات صحت داشته باشند، فردیا از هدف اصلی خود منصرف نخواهد شد: طلاق و بازگشت به خانه در یک کالسکه پر از طلا!