خلاصه
در جایی بین جایی و ناکجاآباد، مردی که خود را «خدا» میخواند، منتظر مردمی است که در آستانه مرگ هستند. او با افراد خوب، بد، و هر کس در این میان ملاقات می کند و به آنها اجازه می دهد تا در مورد زندگی خود فکر کنند. برخی نیاز به آرامش دارند، در حالی که برخی دیگر از کارهای خود پشیمان یا پشیمان می شوند. خداوند برای همه قضاوت عادلانه ای فراهم می کند قبل از اینکه آنها بتوانند به طرف مقابل منتقل شوند. زندگی منتظر هیچکس نیست با این حال، مردم در حالی که هنوز در این دنیا هستند، زندگی را امری بدیهی می دانند. اما همه انسانها باید وقتی زمانشان برسد بمیرند. فلسفی و تامل برانگیز، درباره مرگ به مفاهیم زندگی و مرگ از طریق تجربیات مختلف افراد در حال مرگ و برخوردهای فردی آنها با خدا می پردازد.