خلاصه
دوهون دلیلی برای زندگی پیدا نمی کند. او امیدوار بود که شروعی تازه در دبیرستان جدیدش داشته باشد، اما همه چیز فرقی نمی کند - قلدرها لنگ او را مسخره می کنند و هیچ کس نمی خواهد دوست او باشد. سپس یک شب، او رازی را در مورد یک همکلاسی به نام آجی کشف می کند و هر دو با هم معامله می کنند: در ازای محافظت از قلدرهای مدرسه و سایر شرارت ها، دوهون به آجی وعده می دهد که ممکن است خوشمزه ترین وعده غذایی زندگی او باشد.