خلاصه
توکیو در یک وضعیت پسا آخرالزمانی قرار گرفته است که در اثر جنگ ویران شده است. در حومه پایتخت، دو دختر در یک تانک نظامی متروکه در بستر رودخانه خشک در بخش سوگینامی ساکن شده اند. ماندارا لگراند که مانند یک ضبط صوت شکسته صحبت میکند، در کنار بچین، دختری پارانوئیدی زندگی میکند که با توهمات زندگی خود قبل از اینکه جنگ دنیایش را از بین ببرد سر و کار دارد. در شهر جنگ زده که به حال خود رها شده اند، هیچ کس باقی نمانده است که بتواند به آنها کمک کند تا از پیامدهای ویرانی جان سالم به در ببرند. آنها به تنهایی با مردگان، گرسنگی و بی حوصلگی مبارزه می کنند و با اندک ذخایری که می توان از خرابه های پایتخت پاک کرد. این دو دختر نه تنها با محیط اطراف خود، بلکه با سلامت عقل خود مبارزه می کنند - زیرا با هم کار می کنند تا در حومه روستایی رو به وخامت شبانی زنده بمانند.