خلاصه
سورائو از مدرسه اصلاحات جوانان فرار کرد و با سفالگری جوان و بی بیانی به نام شیو آشنا شد. سورائو از صحبت در مورد گذشته خود امتناع می ورزد و شیو بیشتر وقت خود را در خانه اش می گذراند. از زندگی مسالمت آمیز روزمره، این دو کم کم از گذشته یکدیگر مطلع شدند و علاقه آنها به یکدیگر نیز افزایش یافت. یک داستان تاثیرگذار و حساس بین دو پسر از اینجا شروع می شود!