خلاصه
مدت ها قبل از وقایع «من را کثیف صدا نکن»، هانائو کاجی و ریوجی میتا دوستان صمیمی بودند... وقتی ریوجی مجبور شد پسرش شوجی را به عنوان یک پدر مجرد بزرگ کند، هانائو به او کمک می کند. در ابتدا زندگی خانوادگی آنها شاد و راضی است، اما نادیده گرفتن احساسات واقعی هانائو نسبت به ریوجی برای او سخت تر می شود. فشار در بسته ماندن در نهایت بیش از حد قابل تحمل می شود. هانائو ترک میکند و تصمیم میگیرد از احساسات و ترسهایش مبنی بر "به هم ریختن" زندگی شوجی فرار کند، زمانی که او در مدرسه به خاطر داشتن دو پدر شروع به تمسخر میکند. سالها بعد، وقتی به خانه میآید تا از پدر پیرش مراقبت کند و در نهایت به شوجی در مورد شکوفایی رابطهاش با هاما مشاوره میدهد، هانائو متوجه میشود که زمان آن فرا رسیده که با گذشتهاش و آیندهاش روبرو شود.