او ممکن است معمولی لباس بپوشد، از یک خانواده فقیر باشد و در مزرعه کار کند - اما لینا رندال 17 ساله دهقان نیست. در واقع او دختر یک کنت است. اما به دلیل خشکسالیهای سالهای اخیر، قلمرو کشاورزی خانواده او که زمانی پر رونق بود، ویران شد و آنها را با بدهی قابل توجهی که مجبور بودند برای بازپرداخت داراییهای خود را بفروشند، بر جای گذاشت. در روزی مانند روزهای دیگر، لینا نامه ای از پادشاه دریافت می کند که در آن یک ضیافت سلطنتی برای یافتن عروس برای شاهزاده سوم برگزار می شود و همه خواستگاران زن واجد شرایط دعوت شده اند. یک هفته بعد، لینا با اکراه با لباس غیرمعمول خود به اتاقی پر از زنان زیبا میآید که همگی برای ایستادن در کنار شاهزاده، لرد ژیلبرتو، رقابت میکنند. لینا با نگاه کردن به شاهزاده برای اولین بار، بلافاصله غافلگیر می شود، هاله او بسیار خیره کننده و درخشان است که او نمی تواند ببیند! لینا که فکر می کند هرگز نمی تواند قلب شاهزاده را تسخیر کند، امیدوار است هر چه زودتر به خانه بازگردد. اما - طبق سرنوشت - وقتی لینا به عنوان یکی از پنج نامزد نهایی انتخاب می شود، او نمی تواند بیش از پیش با شاهزاده خیره کننده و امور سلطنتی او در هم تنیده شود.