یاساکا کیویا به تازگی از توکیو به کیوتو نقل مکان کرد، زمانی که دانشجوی سال اول یکی از کالج های هنرهای زیبا در شهر کیوتو شد، اگرچه کالج تنها یکی از دلایل مهاجرت او به کیوتو بود. هدف اصلی او خلاص شدن از توانایی ذاتی اش در دیدن ارواح و ارواح بود. او امیدوار بود که با زندگی در شهر خدایان و معابد قدیمی بتواند درمانی برای توانایی آزاردهنده خود بیابد. در حالی که در شغل نیمه وقت خود کار می کند، به معنای واقعی کلمه با دختری برخورد می کند که او را به عنوان برادر بزرگترش که مدت هاست گم شده اشتباه می کند. برخورد با این دختر شروع یک سفر فراطبیعی است که کیویا هرگز واقعاً آن را نمی خواست.