خلاصه
روکا همیشه خواب شوالیه نقره ای را در سر می پروراند که او را هنگام خواب صدا می کند. و او هرگز در تمام 17 سال زندگی خود به دلیل خجالتی بودن دوست پسر نداشت. یک روز شایعه ای در مورد سنگی به گوش می رسد که صاحبش می تواند خواب شیرینی را در هنگام خواب ببیند. به دنبال اتفاقی عجیب، رکا سنگ را امتحان کرد و به رویا آورد. اما، چیزی که او در خواب یافت، چیزی نبود که از او انتظار می رفت. و نه در تختش بیدار شد و نه در دنیایش. اما در دنیایی که والکری ها حکومت می کنند...