ساکورای، پسر دبیرستانی، برای این که مرا بخورد، از من در برابر زنان عجیب و غریب محافظت می کند - رازی دارد که نمی تواند به کسی بگوید: او از کودکی مورد آفت شکارچیان بوده است. یک روز، همکلاسی او، اوئدا، ناگهان به یک هیولا تبدیل میشود و مشخص میشود که یکی از تعقیب کنندگان اوست. میاکو که همیشه از نزدیک او را دنبال می کرد ظاهر می شود و او را نجات می دهد. او به ساکورای می گوید که هیولاها که معمولاً به عنوان افسانه های شهری در ژاپن شناخته می شوند، به دنبال او هستند زیرا او را دوست دارند. سرنوشت ساکورای که توسط موجودات بی شماری که به شکل دخترانی زیبا مبدل شده اند دوستش دارند، چه خواهد شد؟