خلاصه
با افزایش خشونت و مرگ، پیامبری بارش برفی را پیش بینی می کند که جهان و همه زندگی را دفن خواهد کرد. ناجی و کوروتو امید و ناامیدی هستند که در جهان آشکار می شوند. اگر فقط کوروتو پاک شود، جهان می تواند ادامه یابد... هاناشیرو توسط پیامبر به عنوان ناجی بزرگ شده است، به او گفته شده که فقط او می تواند جهان را از نابودی نجات دهد. وظیفه هاناشیرو کشتن کسی است که فقط به عنوان "کوروتو" شناخته می شود. در حین سفر، هاناشیرو به طور تصادفی با کوروتو آشنا می شود. هاناشیرو به جای یافتن یک هیولا، با یک مرد جوان معمولی و آرام روبرو می شود که در کوهستان زندگی می کند. هاناشیرو کمی گیج و کنجکاو دستش می ماند و آرام آرام با کوروتو دوست می شود. با این حال، زمان می گذرد و مشخص می شود که بارش برف بعدی برفی است که هرگز تمام نمی شود. آیا دنیا واقعاً وجودش به سرنوشت کوروتو بستگی دارد؟ آیا هاناشیرو به وظیفه خود عمل خواهد کرد؟