کوهی سوگیهارا، دانشجوی کم شنوایی، و تایچی ساگاوا، همکلاسی همیشه خوشبین او، در یک برخورد تصادفی با هم ملاقات کردند که جرقهای غیرقابل انکار را شعلهور کرد که در نهایت به عشق شکوفا شد. اکنون فصل بهار است و با نزدیک شدن به فارغ التحصیلی کوهی، جستجوی او برای کار آغاز می شود. در همین حال، تایچی خود را مسئول یک فرد جدید در محل کار می بیند. زندگی شلوغ تر از همیشه است، اما در مجموع، به نظر می رسد همه چیز به دنبال این جفت باشد. یعنی تا ظهور ناگهانی اینا یکی از شعله های قدیمی کوهی.