فکر میکردم وقتی در یک سانحه هوایی جان باختم، بالاخره از زندگی جهنمیام فرار کردهام، اما وقتی به عنوان رودبکیا د بورجیا، یک شرور خردسال از یک رمان تاریخی که قرار بود به دست شوهرش، ایسک، از خواب بیدار شود، در کابوس دیگری افتادم. ون اومرتا زنده ماندن با خانواده ناکارآمد بورگیا به اندازه کافی سخت است، اما اکنون باید با مردی ازدواج کنم که مرا خواهد کشت! با این حال، اشکالی ندارد، فقط باید ایسکه، خانواده اش و همه هموطنانش را متقاعد کنم که من کاملاً بی خطر هستم! چقدر میتواند سخت باشد؟