6 سال پیش، چیکا خود را در دنیایی ناشناخته یافت و به سرعت وارد یک حلقه قاچاق انسان شد. او بعداً توسط داگلاس خشن، شوالیه مشهور و قدرتمند خریداری شد. در آن لحظه، چیکا فکر کرد که محکوم خواهد شد به یک عمر خدمت به تمام هوس های اربابش، هر چقدر هم که منحرف باشد... اما داگلاس نمی تواند آن را بلند کند؟! به نظر می رسد که در گذشته اسیر جنگی شده و تجربه ای با یک «غلام مرد» (واقعاً چیکا با موهای کوتاه) او را تا حد ناتوانی تحت تأثیر قرار داده است. در حالی که چیکا از انجام کارهایش خوشحال است و مورد علاقه او قرار می گیرد، ضربه جنسی او برای او دردناک است. آیا او هرگز قادر خواهد بود او را چه به عنوان خدمتکار و چه به عنوان یک زن کاملاً راضی کند؟