خلاصه
یک منزوی ملکه شدن؟! در یک مسابقه برای تاج و تخت با فرزندان خانواده های نجیب، من هر کاری که در توانم باشد انجام خواهم داد تا در آن درگیر نشم! در پادشاهی لیندتور، که به دلیل اداره شدن توسط یک فرمانروای دانا مشهور است، من، فرانچسکا، نوه پادشاه هستم - یک خانواده که از شطرنج لذت می برد و در خانه می ماند. با این حال، در پی مرگ ناگهانی پدربزرگم، فاش شد که او مرا در وصیت نامه خود به عنوان کاندیدای ملکه نامزد کرده است. در حالی که وحشت زده بودم، چندین نجیب زاده جوان که برای حاکم شدن با هم رقابت می کردند، در برابر من ظاهر شدند: استوارت درخشان و در عین حال قدرتمند، سیان بسیار باهوش، و کاپیتان شوالیه ها، ایرواین. "لطفا پادشاه را از بین آنها انتخاب کنید!" من سخت با آن مبارزه می کنم، اما تلاشم بی فایده است. علاوه بر این، "من با تو بیعت می کنم، ملکه من." آیا قرار است این قسم باشد یا پیشنهاد ازدواج؟ من به روزهای آرام و آرامم برمی گردم! نتیجه مقاومت ناامیدانه این شاهزاده خانم بسته چیست؟