خلاصه
ماشیرو سیزده سال آخر زندگی خود را در اتاقی محبوس گذرانده است زیرا از خدایان که در موهایش زندگی می کنند محافظت می کند و به آرامی بازسازی می شوند. با این حال، هنگامی که در اتاق باز می شود و او به بیرون می افتد، متوجه می شود که همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست ...