خلاصه
ایسائو وقتی کودک بود از گل فروشی به نام آیکو الهام گرفت و عاشق گل ها شد. ایسائو پس از نجات شرکت پدرش، سرانجام شغل میز خود را رها می کند تا به رویای همیشگی خود مبنی بر داشتن یک فروشگاه گل جامه عمل بپوشاند و آن را در همان مکانی که فروشگاه آیکو قبلاً بود باز کند. درست قبل از باز کردن، متوجه میشود که آیکو با بیوهاش کوتارو و پسر کوچکشان آشنا شده است. کوتارو کاملاً به پسرش ذن وفادار است و عشق به گل هایی را که آیکو در او القا کرده است ادامه می دهد. بنابراین گلفروش ایسائو عاشق کوتارو می شود و سعی می کند قلب او را از طریق گل هایی که هر دو دوست دارند به دست آورد.